سيماي سياهان در ادب فارسي (3)
سيماي سياهان در ادب فارسي (3)
1ـ زنگيان سياهند. منوچهري گويد:
در چو بگشاد و بدان دختركان كرد نگاه
ديد چون زنگي هر يك را دو روي، سياه
(منوچهري ـ دبير سياقي ـ 153)
مولوي گويد:
مرد آهنگر که او زنگي بود
دود را با روش همرنگي بود
(مثنوي دفتر دوم ـ 153)
زنگيان آنچنان سياهند که يکي از معاني زنگي در ادب فارسي «سياه» است نظامي گويد:
جهان را نيست کاري جز دو رنگي
گهي رومي نمايد گاه زنگي
(خسرو ـ 268)
ناسوده ز چاره بازجستن
زنگي ختني نشد به شستن
(ليلي ـ 151)
ابن خلدون در مورد علت سياهي پوست سياهان مطالب جالبي دارد که اينک به اختصار نقل مي شود:
«برخي از نسب شناسان که از دانش طبايع کاينات بي خبرند، توهم کرده اند که سياه پوستان از فرزندان حام بن نوحند و از اين رو سياه پوست مي باشند که نفرين کرده ي پدر مي باشند و بر اثر آن نفرين سياه شده اند و خداوند اعقاب حام را به بندگي و رقيت اختصاص داده است، و در اين باره حکاياتي همچون خرافات افسانه سرايان نقل مي کنند... بلکه مردمان اقليم نخست و دوم از اين روي سياه پوست شده اند که هواي اقليم هاي ايشان به علت گرماي جنوب نسبت به نواحي معتدل دو چندان گرم است... گرماي سخت بر آنان مي تابد و به علت افراط گرما پوست بدن آنان سياه مي شود، نقطه ي مقابل اين دو اقليم در شمال دو اقليم ششم و هفتم است که به سبب سرماي سخت ساکنان آن نواحي سفيدپوست مي باشند... و اين وضع موجب کم مويي بدن ايشان مي شود و گذشته از اين سرماي مفرط آن نواحي اقتضا مي کند که مردم داراي چشم هاي کبود و پوست خال خال و موهاي طلايي مي شوند» (مقدمه ي ابن خلدون بنگاه ترجمه و نشر گنابادي ـ 153-152).
2ـ زنگي علاوه بر اينکه سياه است زشت هم هست
در مقايسه ي هندوان با زنگيان از لحاظ شکل و قيافه بايد گفت که گاه گاهي جسته و گريخته زيبايي هايي به هندوان نسبت داده شده، بعضي وقت ها شکل و قيافه ي آنان پسنديده معرفي شده است. مسعود سعد که در بيتي همه ي مردم هند را ديو سياه ناميده گاهي نيز دل به هندوان داده و ظرافت هايي را از آنان يادآور شده است.
از هندو رخ ظريفتر داري
در هند مکان خود از آن سازم
(ديوان رشيد ياسمي ـ 364)
چشم زنان هندو به نظر او فتنه انگيز و آشوبگر بوده:
هندو روم و زنگ را بر من بشوراند همي
يار هندو چشم رومي عارض زنگي کله
(481)
هندوان با همه ي سياه بودنشان دوست داشتني يا لااقل قابل تحمل بوده اند:
ساقي ار سرخ روي ترکي نيست
هست ازين هندوي سيه چرده
(مسعود سعد ـ ديوان ـ 614)
و:
دل خسته و بسته ي مسلسل مويي است
خون گشته و کشته ي بيت هندويي است
سودي ندهد نصيحت اي واعظ
اين خانه خراب طرفه يک پهلويي است
و:
ز خوبان گرد او هشتاد دلبر
بتان چين و روم و هند و بربر
(ويس و رامين ـ 327)
ولي کمتر کسي از زيبايي زنگي سخن به ميان آورده است.
زگيان عموماً زشت توصيف شده اند. در حديقه ي سنايي قيافه ي زنگيان چنين ترسيم شده است.
يافت آئينه زنگئي در راه
و اندر و روي خويش کرد نگاه
بيني پخج ديد و دو لب زشت
چشمي از آتش و رخي ز انگشت
(مدرس ـ 290)
همو گويد:
دنيي از روي زشت و طبع نه نيک
همچو بيني زنگي آمد ليک
کرده خود را به سحر حورافش
چابک و نغز و تر و تازه و خوش
(361)
و يا:
چون ز سرما و صبح زنگي زشت
دم دميد اندر آتش و انگشت
(344)
در شرفنامه ي نظامي پهلوان زنگيان سري آنچنان بزرگ دارد که گويي ورم کرده است و دهانش مانند ديگ مسين سرگشاده است.
سياه ماري و افسون گرگي در او
سر آماسي از سر بزرگي در او
دهانش فراخ و سيه چون سويد
کز و چشم بيننده گشتي سپيد
خمي از خماهن برانگيخته
به خمها سکاهن برو ريخته
(ص ـ 111)
نظامي در همان اثر خود سياهان را لفجن ناميده است. لفجن به کسي گويند که لب زيرينش همچون لب شتر آويزان باشد.
سر لفجنان را که آرد به بند
خورد چون سر و لفجه ي گوسفند
(108)
منوچهري نيز چنين نظري در مورد لب زنگيان ابراز داشته:
مر او را لبي زنگيانه سطير
چنانچون رجوعي لب اشتري
(دبير سياقي ـ 1864)
(130 يا 120) زوار
در شرفنامه زشتي زنگيان از ديدگاه مصريان چنين توصيف شده:
بيابانياني چو قطران سياه
از آن بيش کاندر بيابان گياه
چو کوسه همه پير کودک سرشت
به خوبي روند ارچه هستند زشت
نه روئي که پيدا کند شرمشان
نه بر هيچکش مهر و آزرمشان
(96)
در واقع زشتي چهره بعد از رنگ پوست دومين مصيبتي است که گريبانگير سياهان شده است. (7)
3ـ زنگي و آدمي خواري
نظامي در شرفنامه داستاني از خونخواري زنگيان آورده و ضمن آن گفته است:
شه زنگي چون گوش کرد آن سخن
بپيچيد بر خود چو مار کهن
دماغش ز گرمي برآمد به جوش
برآورد چون رعد غُرّان خروش
بفرمود تا طوطيا نوش را
کشند و برند از تنش هوش را
ربودند آن ديوساران ز جاي
چو که برگ را مهره ي کهرباي
بريدند در طشت زرين سرش
به خون غرقه شد نازنين پيکرش
چو پر خون شد آن طشت زرّين چه کرد؟
بخوردش چو آبي و آبي نخورد
(102-103)
جاي ديگر آدمي خواري زنگيان را چنين توصيف کرده است:
سياهان که ماران مردم زنند
نه مردم همانا که اهريمنند
(شرفنامه ـ 105)
اگر رومي انديشد از جنگ زنگ
عجب نيست کاين ماهي است آن نهنگ
ز مردم کشي ترس باشد بسي
ز مردم خواري چون نترسد کسي؟
در آن داستان زراجه زنگي خود را بدين گونه مي ستايد:
به مردم کشي اژدها پيکرم
نه مردم کشم بلکه مردم خورم
(شرفنامه ـ احتمالاً 123)
و در هفت پيکر آمده:
آن بيابانيان زنگي سار
ديو مردم شدند و مردم خوار
خاقاني گويد:
هندي او همچو زنگي آدمي خور در مصاف
مصري او چون عرابي تيز منطق در سخا
(ص ـ 2 يا 20)
به طور کلي زنگيان به عنوان لولو استفاده مي شد. ابوحنيفه اسکافي گويد:
دژم و ترسان کي بودي آن چشمک تو
گر نکرديش بدان زلفک چون زنگي بهم
(سخن و سخنوران ـ 201)
فردوسي فرمايد:
نه شب زنگئي بود پر هول و بيم
که گشتي دل شير از وي دو نيم
(چاپ محمد رمضاني ـ جلد2 ـ ص7)
4ـ زنگي و بدمستي
زنگي اگر مست شده باشد همه چيز را به هم مي ريزد و در آخر کار خسته و کوفته به خواب عميقي فرو مي رود.
حال در چنين وضع و حالتي اگر کسي شمشير به دست او دهد، ديگر احدي قادر به کنترل او نخواهد شد. از اينجاست که تيغ به دست زنگي مست دادن کنايه است از اينکه ابزار خوب و مفيد از قبيل، قدرت و علم به دست نااهلش بيفتد.
مولوي مي فرمايد:
تيغ دادن در کف زنگي مست
به که آيد علم ناکس را به دست
(دفتر4 ـ 363)
همو در دفتر ششم هم به شمشير زنگيان اشاره کرده است:
جمله جاسوسان ز خمر خواب مست
زنگي شب جمله را گردن ز دست
(ص ـ 1112)
قطران در اين مورد گفته:
ابر تاري در ميان او گشته درفش
چون سياه زنگ تيغ آهيخته گردنتر
(ص ـ 111)
نظامي در هفت پيکر:
گفتي صد هزار زنگي مست
سو به سو مي دويد تيغ به دست
(ص ـ 124)
نيز در شرفنامه:
همان زنگيان چيره دستي کنند
چو پيلان آشفته مستي کنند
(ص ـ 105)
5ـ زنگي و غارت
غالباً در ادب فارسي غارت از خواص ترکان است و دزدي از ويژگي هاي هندوان چنانکه نظامي گفته:
غارتي از ترک نبرده است کس
رخت به هندو نسپرده است
ولي ابو عبدالله محمدبن صالح ولوالجي در يک بيت به زنگيان نيز نسبت غارت داده است.
جعد بر سيمين پيشانيش گوئي که مگر
لشکر زنگ همي غارت بغداد کند
(به نقل از سخن و سخنوران ـ 26)
بنابراين وقتي در داستان (سلطان سنجر و پيرزن) نظامي از قول پيرزن مي خوانيم:
چون که تو بيدادگري پروري
ترک نه اي هندوي غارتگري
متوجه مي شويم که مي خواهد بگويد تو عيب و نقصان هر دو گروه را يکجا داري، بيداد را از هندوان و غارت را از ترکان گرفته اي.
6ـ موي زنگيان
در ادبيات فارسي هر قومي به داشتن نوعي از موي و زلف شناخته شده است. مثلاً موي سر ديلميان مثل زوبين راست مي ايستاد.
زوبين بلا سياست انگيز
سر چون سر موي ديلمان تيز
(ليلي ـ 110)
اما زنگيان به داشتن موي سر مجعد معروفند و هر چيز بهم در پيچيده را بدان تشبيه مي کنند. از خسرو و شيرين در اين مورد مي خوانيم:
مژه چون کاس چيني نم گرفته
ميان چون موي زنگي خم گرفته
(ص ـ 105)
در شرفنامه خطاب به زنگي فراري:
مرو تا به خون سرخ رويت کنم
مسلسل تر از جعد مويت کنم
(ص ـ 115)
منوچهري:
همچو آواز کمان آواي گرگان اندرو
همچو جعد زنگيان شاخ گياهان پرشکن
(دبير سياقي ـ زوّار ـ 1079)
همو در توصيف سرزمين هند:
زمين او چو دوزخ وزتف آن
چو موي زنگيان شه گياي او
(ص ـ 1159)
سنائي:
گر تهور چو جنگيان کردي
روم چون موي زنگيان کردي
(حديقه ـ 243)
همو:
هست بر سالکان به وقت بسيج
راه دل را چو زلف زنگي پيچ
(حديقه ـ 339)
قطران:
مانند زلف زنگيان آمد
در باغ شکوفه شاخ فندق را
(ديوان حسين آهي ـ 12)
همو:
از ابر گشته به کردار روي وشي خاک
زياد گشته به کردار موي زنگي آب
(ديوان ـ حسين آهي ـ 34)
و نيز:
کرد رنگين ابر همچون روي رومي خاک را
کرد پرچين باد همچون موي زنگي آب را
(ديوان ـ حسين آهي ـ 425)
اما کسي اين پيچيدگي و خاصيت فنري داشتن را محسوس تر و ملموس تر از سنائي نگفته است. او خلق و خوي کسي را که هر چه بيشتر بدو محبت کني گريزان تر و بدسازتر مي شود به خاصيت موي زنگي تشبيه کرده است که اگر يک سر آن را بگيري و بکشي همين که رها کردي دوباره به حالت اوليه اش برمي گردد.
اوست چون زلف زنگيان بدساز
بر جهد چون فرو کشيش از ناز
(حديقه ـ 663)
اين موضوع را هم بايد همين جا بيفزايم که زنگي هر چه پيرتر شده باشد پيچيدگي زلفش نيز بيشتر است. خاقاني در يکي از قصايدش گفته:
برند رنده ي او همچو جعد زنگي پير
به نوک تيشه ي او همچو برق رومي شاب
(ديوان ـ 54)
و نيز بايد بدانيم که موي سر شاه زنگيان از خاصيت فري بيشتري برخوردار است.
چو شاه زنگ بودش جعد پيچان
دو رخ پيشش چو دو شمع فروزان
(ويس و رامين ـ بنياد فرهنگ ايران ـ 44)
البته اينکه شاه هر ملتي بيشترين سهم از خواص و ويژگي هاي مثبت و منفي آن ملت را داراست. در ادبيات ما سابقه ديرين دارد. چنانکه شهيد بلخي گفته:
تو را اگر ملک هندوان بديدي موي
سجود کردي و بتخانه هاش برکندي
تو را اگر ملک چينيان بديدي روي
نما بردي و دينار بر پراکندي
و نيز شاه رومي سفيدترين سفيدها کنايه از خورشيد و شاه زنگي سياهترين سياهان کنايه از شب است.
شاه رومي چون هزيمت شد ز ما
شاه زنگي کينه خواهد توختن
(ناصرخسرو به نقل از سخن و سخنوران ـ ص179)
7ـ زنگي و جرس داري
زنگي ضمن پاسباني در پشت بام يا در کوي و برزن جرس و زنگوله بر کمر مي بست و در اين نوع پاسباني با هندو اشتراک دارد. چنانکه در شرفنامه آمده:
برآويخت هندوي چرخ از کمر
به هاروني شب جرسهاي زر
(ص ـ 102)
و يا:
چو نوبت زن شاه زد کوس جنگ
جرس دار زنگي بجنباند زنگ
(شرفنامه ـ 119)
$ حبشي ها
حبشيان با اينکه جزو سياه پوستانند ولي درباره ويژگي هاي آنان در آثار شعرا جز سياهي و بردگي و زشتي مطلب مهمي نيامده است.
ابروي حبش به چين درآمد
آئينه چين ز چين برآمد
(ليلي ـ 129)
ناصرخسرو گويد:
چهره رومي و صورت حبشي را
مايه خوبي چه بود و علت زشتي
نظامي در شرفنامه علت بردگي اين قوم را چنين به رشته نظم کشيده است:
شه آن وحشيان را که بود از حبش
نفرمود کشتن در آن کشمکش
ببخشود بر سختي کارشان
به شمشير خود داد زينهارشان
بفرمود تا داغشان برکشند
حبش زين سبب داغ بر آتشند
فروزنده شان کرد از آن گرم داغ
کز آتش فروزنده گردد چراغ
شايد علّت اينکه از خصوصيات حبشيان کمتر گفتگو شده اين باشد که غلام حبشي حتّي در ميان غلامان سياه از ارزش کمتري برخوردار بوده است. در واقع او را سزاوار آن ندانسته اند که درباره اخلاق و رفتارش چيزي بيان کنند.
در پايان اين مقاله اشاره به دو نکته ضروري مي نمايد:
يکي اينکه اين بررسي در «بخشي» از کتب ادبي صورت گرفته است. بنابراين اگر تمام آثار ادبي مورد تحقيق و پژوهش قرار گيرد قطعاً ويژگي هاي ديگري نيز پيدا خواهد شد.
ديگر اينکه براي هر يک از خصوصيات مذکور در اين مقاله شواهد و امثال فراواني آمده است ولي اينجانب براي احتراز از اطاله ي کلام به همين مقدار بسنده کرده است.
پی نوشت ها :
1ـ آماري که سازمان ملل متحد حدود 20 و 25 سال پيش منتشر ساخته قريب 82 درصد از سياهان امروزي را الکي خوش معرفي نموده است.
2ـ البتّه اقلّيتي از سياهان هستند که با کوشش و تلاش شبانه روزي در مراکز علمي و تحقيقي و در عرصه هنر و سياست حتي در ميادين رزمي و ورزشي مي خواهند داغ اين رنگ را از چهره خد بزدايند و هويت اصلي و انساني خود را به اثبات رسانند، که اميد است اين اقليت ناچيز روزي به اکثريّتي قاطع مبدّل گردد. ان شاءالله.
3ـ خسرو و شيرين ص266.
4ـ معني «دعا» و «نفرين» براي کلمه ي همت با اين معني اخير که مرحوم وحيد دستگردي در نظر گرفته اند بي ارتباط نيست. آقاي دکتر استعلامي در شرح ابيات شماره ي 427 و 3078 مثنوي، دفتر همت را توجه باطني معني کرده اند؛ و در کتب شرح اصطلاحات عرفاني هم معاني ديگري بيان داشته اند که در اين مورد به خصوص چندان مفيد فايده اي نيست.
5ـ هندوان اگرچه به دليل اين که مسکن اصليشان هندوستان است کافر و گمراه شمرده شده اند ولي بعدها که از هند بيرون آمده به صورت غلام درآمده اند تغيير کيش داده و مسلمان گشته اند. اينست که در ادب فارسي از جمله در مقالات شمس و مثنوي معنوي ديده شده است که هندو به مسجد برود و نماز بخواند اما در اين نوع حکايتها نيز شيوه بيان به گونه اي است که نه تنها بر عزت و شرف هندوان چيزي نمي افزايد بلکه بلاهت آنان را هر چه آشکارتر مي نمايد:
چهار هندو در يکي مسجد شدند
بهر طاعت راکع و ساجد شدند
هر يکي بر نيتي تکبير کرد
در نماز آمد به مسکيني و درد
گفت آن هندوي ديگر از نياز
هي سخن گفتي و باطل شد نماز
آن سيم گفت آن دوم را اي عمو
چه زني طعنه بر او خود را بگو
آن چهارم گفت حمدالله که من
درنيفتادم به چه چون آن سه تن
(دفتر دوم مثنوي ـ 138)
6ـ مقدمه ابن خلدون چاپ بنگاه ترجمه و نشر به ترجمه محمد پروين گنابادي ص 158 - 157 براي کسب آگاهي بيشتر از کل نظريه هاي جالب اين جامعه شناس بزرگ در زمينه ي تأثير آب و هوا در خلقيات مردم اقليم هاي گوناگون عالم مي توان به همان کتاب مراجعه کرد.
7ـ البته زشتي و زيبايي مفاهيم نسبي هستند. به طور مطلق نمي توان در اين گونه مسائل اظهار نظر کرد ولي از ديدگاه ايرانيان يا حداقل به نظر شعراي کلاسيک ايران معيارهايي نيز هستند که تا حدودي کليت دارند. بنابراين با توجه به همين معيارها شاهد و مثال انتخاب و ارائه گرديده است.
به نظر شخص اينجانب:
«جهان چون چشم و گوش و خال و ابروست
که هر چيزي به جاي خويش نيکوست»
و اين جمله ي پرمعني را از دل و جان مي پذيرد که ليس في الامکان ابدع مماکان.
1ـ ديوان حافظ: دکتر خانلري ـ دکتر هروي.
2ـ ديوان خاقاني: دکتر ضياءالدين سجادي چاپ سوم 1368.
3ـ ديوان ابن يمين: باستاني راد 1344.
4ـ ديوان مسعود سعد سلمان: رشيد ياسمي چاپ دوم 1362.
5ـ ديوان ناصرخسرو: مينوي ـ محقق.
6ـ ديوان عنصري: دبير سياقي 1342.
7ـ ديوان فرخي سيستاني: دبير سياقي چاپ سوم.
8ـ ديوان منوچهري دامغاني: دبير سياقي چاپ پنجم 1363.
9ـ ديوان قطران تبريزي: حسين آهي.
10ـ گلستان: خطيب رهبر ـ صفي عليشاه.
11ـ بوستان: خطيب رهبر ـ صفي عليشاه، و نيز از تصحيح مرحوم دکتر يوسفي استفاده شده است.
12ـ مثنوي: نيکلسن و دکتر استعلامي (برحسب مورد استفاده شده است).
13ـ سبعه ي نظامي: وحيد دستگردي.
14ـ حديقه سنائي ـ مدرس رضوي.
15ـ شاهنامه: چاپ محمد رمضاني.
16ـ بهرستان جامي: دکتر اسماعيل حاکمي ـ چاپ اول.
17ـ ويس و رامين: بنياد فرهنگ ايران.
18ـ مخزن الاسرار: دکتر برات زنجاني.
19ـ سخن و سخنوران: چاپ اول.
20ـ معارف سلطان ولد: نجيب مايل هروي.
21ـ مقدمه ابن خلدون: بنگاه ترجمه و نشر پروين گنابادي.
مجله ي ادبستان، شماره ي 55.
پايگاه نور ش 38
اس: استعلامي
خ: خطيب رهبر
خسرو: خسرو و شيرين
ليلي: ليلي و مجنون
هفت: هفت پيکر نظامي
نيک: نيکسن
ويس: ويس و رامين
مخزن: مخزن الاسرار
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}